ابراهیم امام
برادر سفاح و منصور نخستین و دومین خلیفه عباسی است. او دعوت عباسیان علیه دولت اموی را در خراسان رهبری می کرد. ابراهیم به فرمان مروان حمار خلیفه اموی در حمیمه دستگیر شد و در حران به بند افتاد.ابراهیم پس از دستگیری، برادر خود عبداللـه سفاح را به جانشینی برگزید و در حضور خلیفه همه روابط خود با جنبش عباسیان را انکار کرد. ابراهیم در زندان بود تا در 132ق/750م در 51 سالگی به بیماری وبا درگذشت.
ابراهیم امام
ابراهیم امام، ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس (82-132ق/701-750م) سامان دهنده دعوت عباسیان بر ضد امویان و برادر سفاح و منصور نخستین و دومین خلیفه عباسی. پدرش محمد بن علی به تحریک ابوهاشم عبدالله بن محمدبن حنفیه پس از مرگ ابوهاشم دست بکار دعوت سری بر ضد امویان شد و در حمیمه از توابع عمان، جای گرفت و آنجا را مرکز فعالیت خویش قرار داد.
ابراهیم در همان جا از یک کنیز بربری به نام سلمی به دنیا آمد و پس از مرگ پدرش محمد به وصیت او رهبری دعوت عباسی را بدست گرفت و در مراکز نفوذ دعوت، خاصه در خراسان نهضت را سازمان داد و آن را زیر نظارت دقیق خویش درآورد. برای پژوهش درباره فعالیت های سیاسی ابراهیم و نقش وی در فروافکندن حکومت اموی که اندکی پس از مرگ او تحقق یافت، باید به نقش خراسانیان که بی تردید بیش از دیگران در قبول دعوت، رغبت نشان دادند، توجه کرد زیرا هدف عباسیان دست کم تا آنجا که مربوط به نبرد با امویان بود، با خواسته های ایرانیانی که سخت زیر فشار فرمانروایان متمایل به اشرافیت عرب بودند، هماهنگی داشت.
وانگهی، چنان که از محمد بن علی پدر ابراهیم نقل کرده اند، وی به دلایل سیاسی و دینی عراق و شام و جزیره را برای نشر دعوت عباسی مناسب نمی دانست بلکه فقط خراسان را برای این کار شایسته می دید و به پشتیبانی خراسانیان امیدوار بود.
گذشته از آن، رقابت سیاسی میان گروه های عرب ساکن خراسان و گرایش جمعی از آنها ــ یمانیان ــ به نهضت عباسی، عامل مهم توجه امام به خراسان بود. این توجه از اینجا آشکار بود که ابراهیم پس از مرگ پدر، بکیر بن ماهان داعی بزرگ عباسی را برای آگاه ساختن طرفداران و مبلغان جنبش از مرگ پدر و جانشینی خود به خراسان فرستاد و آنان نیز نسبت به امام تازه اظهار وفاداری کردند و اموالی برای او فرستادند.
ابراهیم امام ظاهراً اندکی پس از مرگ پدر برای حج به مکه رفت و داعیان بزرگی چون سلیمان بن کثیر و لاهزبن قریظ تمیمی و مالک بن هیثم و قحطبه بن شبیب را که به طور ناشناس برای گرفتن فرمان و دادن کمک های مالی طرفداران عباسیان به نزد او آمده بودند، به حضور پذیرفت. ابراهیم خواسته سران دعوت در عراق و خراسان را مبنی بر صدور فرمان قیام نپذیرفت اما برای پیشبرد هدف خویش، دو امر مهم را که نشان دهنده هوشمندی و تسلط او بر اوضاع سیاسی زمان بود، نصب العین خود ساخت: یکی آن که فرمان داد داعیان مردم را به اطاعت شخصی از خاندان پیامبر ــ بی ذکر نام خاصی ــ فراخوانند. او نیک می دانست که اگر نام خویش را آشکار سازد، نه تنها در معرض خطر دستگیری از سوی حاکمان اموی خواهد بود بلکه امکان دارد که همه مخالفان دستگاه اموی و مهمتر از همه شیعیان به اطاعت وی گردن ننهند. دوم آن که دعوت عباسی را دعوتی برای خونخواهی اهل بیت پیامبر که بدست حاکمان اموی کشته شده بودند، نمایاند تا روح انتقام را در شیعیان بدمد و آنان را با خود یار سازد.
این تدبیرها به افزایش طرفداران دعوت انجامید. گویا در 128ق/746م هنگام آن رسیده بود که ابراهیم به توصیه سلیمان بن کثیر و ابوسلمه خلال که به پایمردی پدرزن خویش بکیر بن ماهان پس از درگذشت او به ریاست داعیان کوفه دست یافته بود، کسی را به عنوان نماینده خویش برای فراهم ساختن زمینه قیام به خراسان بفرستد.
ابراهیم نخست از داعیانی چون سلیمان بن کثیر و ابراهیم بن سلمه خواست که این مأموریت را به عهده گیرند و چون آنان نپذیرفتند، ابومسلم را به عنوان نماینده خویش و رئیس داعیان به خراسان فرستاد. این جوان دلیر و هوشمند خراسانی بر اساس روایتی سخت قابل تردید، سالیانی پیش از سوی بکیر بن ماهان یا گروهی از داعیان به عنوان غلام به ابراهیم امام یا به پدرش محمد بخشیده شده بود، یا خود به ابراهیم پیوسته بود و ابراهیم لیاقت و خردش را آزموده و نام عبدالرحمن و کنیه ابومسلم بر او نهاده بود.
گفته اند که ابراهیم پس از آن که ابومسلم را مردی از خاندان خویش خواند، او را گفت تا در خراسان یک تن عرب، خاصه مضریان را زنده نگذارد اما با یمانیان که طرفدار عباسیان هستند، به احترام رفتار کند و پند سلیمان بن کثیر را بپذیرد و به کار بندد.
صدور چنین فرمانی از سوی ابراهیم امام که اکثر داعیانش عرب بودند و او به ویژه در عراق و خراسان بر طرفداری اعراب مخالف امویان تکیه داشت، سخت با وضع سیاسی دعوت عباسی ناسازگار است و می توان در صحت انتساب آن به ابراهیم امام تردید کرد. داعیان عباسی در خراسان به ویژه سلیمان بن کثیر که می پنداشتند ابراهیم کسی از خاندان خویش را به این مأموریت خواهد فرستاد، از پذیرش ابومسلم جوان خودداری کردند و به مکه نزد ابراهیم شتافتند.
وی مأموریت ابومسلم را تأیید کرد و از داعیان خواست که از او فرمان برند. از این تاریخ دعوت عباسی شکل تازه ای یافت. ابومسلم که افرادی را در جامه بازرگانان برای انگیختن مردم به قیام به سراسر خراسان فرستاد، می بایست فرماندهی بخش نظامی دعوت را نیز اندک اندک به دست گیرد و آماده آشکار ساختن قیام شود.
با این همه، مبالغه نیست اگر گفته شود که سرنوشت دعوت عباسی در این روزگار بیشتر به کشمکش سخت میان اعراب خراسان به ویژه مرو بستگی داشت، نه تبلیغات داعیان عباسی که در نهان داشتن آن سخت می کوشیدند. اعراب خراسان در این زمان به دو گروه تقسیم شده بودند: مضریان به حمایت از نصر بن سیار امیر اموی خراسان با یمانیان طرفدار دعوت عباسی و نیز با اعراب ناراضی از سیاست های مالی و نظامی امویان به سرکردگی جدیع بن علی ازدی معروف به کرمانی در جدالی بودند که پا به پای تبلیغات عباسیان و گرایش ناراضیان به سوی اینان، آشکارا رنگ سیاسی گرفت و امویان از دو سوی زیر فشاری سخت واقع شدند.
ابومسلم که همواره به نزد ابراهیم آمد و شد داشت، در 129ق/747م برای آگاه ساختن او از احوال مردم به فرمان وی در موسم حج از خراسان روانه شد، اما ابراهیم سپس دریافت که اینک بهترین فرصت برای آشکار ساختن دعوت فرارسیده است. از این رو نامه هایی برای ابومسلم و سلیمان بن کثیر همواره با درفش پیروزی فرستاد و فرمان داد که ابومسلم به خراسان بازگردد و آشکارا به قیام دست یازد. این نامه ها در قومس به ابومسلم رسید. وی بی درنگ قحطبه بن شبیب را با اموالی که برای ابراهیم گرد آورده بود، به نزد وی فرستاد و خود به مرو رفت و پس از تسلیم نامه سلیمان بن کثیر، در خانه او در سفیدنج پرچم قیام برافراشت.
در این میان جدیع بن علی به دست نصر بن سیار کشته شد و ابومسلم با استفاده از فرصت، حکومت پسر او علی را که بر دارالاماره چیره شده بود، به رسمیت شناخت و او را به سوی خود خواند و سرانجام توانست نصر بن سیار را از مرو بیرون راند و بر خراسان چیره شود.
ابراهیم امام که اینک خراسان را در دست داشت، قحطبه بن شبیب را که پس از جدایی از ابومسلم به گرگان رفته و از خالد بن برمک داعی عباسی اموالی برای امام گرفته و به نزد او برده بود، به فرماندهی سپاه خراسان که به سوی عراق می رفت، برگماشت و بدین سان چیزی نمانده بود که عراق نیز به تسخیر عباسیان درآید که ابراهیم به فرمان مروان حمار خلیفه اموی در حمیمه دستگیر شد و در حران به بند افتاد. در این باره که مروان چگونه ابراهیم امام را بازشناخت و نیز درباره علل دستگیری او روایات مختلف است: گفته اند که ابراهیم نامه ای به ابومسلم نوشت و در آن فرمان داد که همه عرب های خراسان را نابود کند. این نامه بدست مروان افتاد و او به عامل خود در دمشق فرمان داد که ابراهیم را دستگیر کند.
مسعودی بر آن است که ابومسلم به ابراهیم نامه فرستاد و رسول او با گرفتن مالی هنگفت از مروان، ابراهیم را به خلیفه شناساند. به روایت دیگر، مردی از عرب های خراسان مأمور رساندن نامه ابومسلم به ابراهیم شد. ابراهیم به سبب ناخرسندی از عرب های خراسان و عدم اعتماد به آنان در پاسخ نوشت که آن رسول را پس از بازگشت به قتل رساند. رسول در راه از مضمون نامه آگاه شد و خبر به مروان برد. نیز گفته اند که ابراهیم امام در 131ق/749م باشکوه فراوان به حج رفت و همین امر موجب شناسایی او از سوی امویان گشت و به دستگیری ابراهیم امام در نتیجه شکایت های پی درپی نصربن سیار از نیروی روزافزون ابومسلم و رابطه او با ابراهیم ناشی شده باشد.
ابراهیم پس از دستگیری، برادر خود عبداللـه سفاح را به جانشینی برگزید و خانواده خویش را به او سپرد و گفت: آنان را به کوفه نزد ابوسلمه خلال ببرد. ابراهیم در حضور خلیفه همه روابط خود با ابومسلم و جنبش عباسیان را انکار کرد و سخنان درشت گفت. مروان او را در حران به زندان افکند. ابراهیم در زندان بود تا در 132ق/750م در 51 سالگی به بیماری وبا درگذشت و به قولی مسموم یا مقتول شد. از این رو برخی از شاعران او را «قتیل حران» خوانده اند. شهرستانی او را مقتول در بصره به دست منصور (؟) می داند.
به روایتی، عباسیان پس از مرگ ابراهیم به نشانه تعزیت او جامه سیاه در بر کردند، اما دینوری بر آن است که جامه سیاه پس از مرگ محمد بن علی در میان عباسیان رواج یافت و نیز قلقشندی از قول ماوردی آرد که عباسیان از آن رو شعار سیاه اختیار کردند که در جنگ حنین و فتح مکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله علم سیاه بدست عمویش عباس داد.
به روایتی دیگر عباسیان برای نشان دادن انتساب خود به خاندان پیامبر (همانجا) یا به نشانه سوک شهدای خاندان پیامبر لباس سیاه در برمی کردند. نیز این که گفته اند نخستین بار ابراهیم بود که لقب «امام» یافت، ظاهرا درست نیست زیرا پدر او محمد نیز به امام نامبردار بود. برخی از پژوهشگران دعوت عباسی را از همان آغاز تهی از روح اسلامی و طرفدار غلو درباره رهبران آن می دانند و آن را با پدیدار شدن عقاید بدعت آمیزی چون راوندی گری بی ارتباط نمی انگارند.
به هر حال محمد بن علی پدر ابراهیم در دعوت خویش از پشتیبانی گروهی که بعدها راوندیان خوانده شدند، برخوردار بود. طبری خاطرنشان ساخته که مردی از راوندیان به نام ابلق بر آن بود که روح عیسی بن مریم از طریق علی بن ابی طالب و فرزندانش در ابراهیم امام حلول کرده است. در دنباله همین جریان بود که در روزگار خلافت منصور، گروهی از هم اینان در بغداد خلیفه را خدا دانستند. ابراهیم از جمله محدثان بود و از برخی از تابعین حدیث روایت می کرد.
منابع
- دائره المعارف بزرگ اسلامی، مدخل "ابراهیم امام" از صادق سجادی، بازیابی: 18 بهمن 1391.